معرفی کتاب کوری
در این زمانه علی رغم تمام یشرفت های بشری انسانها هنوز در کشف دنیای حقیقی فرق چندانی با گذشتگان خود ندارند . ما هنوز به مفاهیمی عمیق مانند روح ، عشق ، انسانیت و اخلاق مسلط نیستیم .
تمام آنچه ما انسانهای متمدن را کنار هم نگاه داشته به نوعی اصل موازنه ی قوا است .
گویی انسان مدرن امروزی دچار غفلت و کوری شده است . انسان غرق در دیدن شده و گوشها و راه های مغز خود را بروی پند های طبیعت بسته است . ما آنقدر غرق در دیدن هستیم که بوی گند آنچه نام آن را پیشرفت و تمدن نامیده ایم دیگر ، مشاممان را آزار نمی دهد . بی شک تمدن امروزی بروی خطای دید انسان حساب ویژه ای باز کرده است .
تجمع چند انسان با ویژگی های معمولی که ناگهان خود را قهرمان داستان زندگی خود آن هم در دیوانه خانه ای متروک و در میان سربازان مسلحی که آنان را محاصره کرده و روز و شب وظایف انسان دوستانه ی خود را توسط دستگاهی اتوماتیک یادآور می شوند استعاره ای دقیق از وضعیت امروزی جامعه انسانی است .
در این دنیای استعاره ، آدم های حسابی هم به اندازه ی انسان های رذل کور هستند و میل به خوردن تنها خاصیت باقیمانده ی انسانی در آنها است .و این مجموعه چنان در کنار هم زندگی می کنند که گویی از ازل تا ابد وضع انسان همین بوده است تا جایی که حتی یک نفر بینا هم نمی تواند آنچنان از آنچه دارد نابود می شود دفاع کند .
" تولستوی ، این مرد بزرگ پهنه انسانیت، سخنی دارد با این مضمون : باید از گفتنی هایی گفت که احتمالا همه آن را میدانند ولی جرئت ابراز آن را حتی برای خودشان ندارند.
بنابراین اگر ابراز شرمساری و بی نظری ام درباره ی کلمه ی جرئت را بپذیرید ، باقی خواهد ماند حرفهایی که هم من میدانم و هم شما ، و قصد نهایی این کتاب نیز تنها مروری بر همین حرفها است ، حرفهایی در باره ی خودمان ، درباره ی جامعه ی ایرانی یا به عبارتی درددلی خودمانی"
جامعه شناسی خودمانی
حسن نراقی
در اواخر جنگ جهانی روستایی به تصرف نیروهای آلمانی در می آید . پس از استقرار نیروهای آلمانی فرمانده ی جوان متوجه می شود مردم روستا به علت وجود رودخانه ای خروشان بین روستا و مرکز شهر با سختی های فراوانی روبرو هستند .
پس از مرگ یک زن باردار به خاطر نبود امکانات پزشکی ، وی تصمیم می گیرد تا با امکاناتی که در اختیار دارد پلی جهت عبور و مرور بروی رودخانه بسازد .
در این بین چالش ها و روابط عاطفی بین اشغالگران و مردم روستا بن مایه داستان را تشکیل می دهد . در نهایت کار ساخت پل با حمله ی متفقین ناتمام رها می شود و سرنوشت روایت عجیبی را برای اشغالگران و مردم روستا رقم می زند .
داستان نوعی روایت از این جمله ی معروف ماکس وبر است :
«ارتش مجموعه افرادی هستند که با هم جنگ میکنند بدون اینکه همدیگر را بشناسند، به خاطر کسانی که نمیجنگند، اما همدیگر را میشناسند»
" شما این ایده را پسندیده اید؟ آِیا مایل هستید بدانید در این داستان چه اتفاق های می افتد؟به نظر شما ایده قابلیت تبدیل شدن به داستان را دارد؟ نظرات خود را ارسال نمایید .
ایده یا فکر اولیه
از گوشه ی خیابان که راه می روید لحظه ای چشمتان به یک لنگه چکمه می افتد که غلت غلتان توی جوی آب می رود. نیم نگاهی به آن می اندازید و به آرامی از کنار آن می گذرید. این موضوع آنقدر بی اهمیت است که لحظه ای بعد این تصویر نیز زیرصدها تصویری ـ که بعد از آن در پی می آیند ـ دفن میشود. یکی دو دقیقه بعد هم هیچ اثری از تصویر آن چکمه در ذهنتان نمانده است.
از گوشهی خیابان که راه می روید لحظه ای چشمتان به یک لنگه چکمه می افتد که غلت غلتان توی جوی آب میرود. نیم نگاهی به آن می اندازید و به آرامی از کنار آن میگذرید اما ناگهان بر می گردید و با دقت به چکمه خیره میشوید. گویا مسالهی مهمی ذهن شما را به خود مشغول کرده است! چکمه همان طور که لابه لای سایر آت وآشغالهای توی جوی، غلت ن از شما دور می شود، نگرانی عجیبی در شما ایجاد می کند! دلتان به حال چکمه می سوزد! از خود می پرسید سرنوشت این چکمه چه خواهد شد؟! این چکمه از کجا آمده؟ متعلق به چه کسی بوده؟ پس آن یکی لنگه اش کجاست؟ نکند مال یک بچه بوده که از پایش افتاده؟ الان آن بچه کجاست؟ نکند دنبال چکمه اش می گردد؟ چکمه چگونه از پایش در آمده؟ اگر بچه از خانوادهی فقیری باشد و در این هوای سرد به چکمه اش نیاز د اشته باشد چه؟ چگونه ممکن است دوباره به چکمه برسد؟! و دهها پرسش دیگر که ذهن شما را رها نمی کند و چه بسا تا ماهها در گوشهی ذهنتان به دنبال یافتن پاسخی قانع کننده برای این پرسشها باشید.
نوشتن داستانی که خواننده ها از خواندن آن لذت ببرند برای کسی که در این زمینه تحصیلات و آموزش های لازم را ندیده کاری سخت است .البته این مسئله به آن معنی نیست که هیچ کدام از کسانی که در نویسندگی تجربه ای ندارند و یا از آموزش های لازم برخوردار نیستند باید نویسندگی رو کنار بگذارند .
گاهی ما دوست داریم تنها یک داستان کلی رو برای دیگران روایت کنیم ، یا حتی نظرات خودمون را در خصوص مسایل مختلف در قالب یک داستان کلی برای دیگران بیان کنیم . داستان های که گاهی با کمی چاشنی خیال پردازی ( شما بخوانید بلوف) عنوان خاطره را به خود اختصاص می دهند .
اینجا جایی است برای طرح ایده های داستان و نمایش نامه ی شما !
در بند جزئیات و هرچیزی که مانع روایت شما از حس و حالتون در باره ی حوادث دور و برتون میشه نباشید .
داستان رو به صورت یک طرح کلی ( مثل کاری که نقاش قبل از رنگ آمیزی بوم ) برای ما و دوستان خود در اینجا روایت کنید .
اگر فیلم ساز بودید ( با تمام امکانات) چه داستانی رو تبدیل به فیلم می کردید ؟
ایده هاتون رو با ما به اشتراک بگذارید و در طول مسیر اونها را به یک داستان کامل تبدیل کنید .
نکته : در هر فصل سه ایده برتر جهت تبدیل ایده به داستان با کمک اساتید مربوطه حمایت خواهند شد . اولین قرار انتخاب سه داستان اول آذر ماه خواهد بود .
ایده هاتون رو از طریق منوی ارتباط با ما برای ما ارسال کنید .
درباره این سایت